زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد

دل آدمی بزرگ تر از این زندگی است... و این راز تنهایی اوست

زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد

دل آدمی بزرگ تر از این زندگی است... و این راز تنهایی اوست

زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد

قسمت اول مصرف گرایی


روش زندگی ما ایرانی ها در طی سال های اخیر دچار تغییراتی شده که قابل تامل و توجه است

این تغییرات در قالب کمیک استریپ هایی با نام «یادش به خیر اون وختا» خدمتتون ارائه می گردد

لازم به ذکر است که این تصاویر از خبر گزاری فرهنگ دریافت شده است.

سرعت در فهماندن مانع سرعت در فهمیدن می‌شود!

مهم‌ترین و مفیدترین قاعده تعلیم و تربیت صرفه جویی در وقت نیست بلکه ازدست دادن و ضایع گذاشتن آن است «ژان ژاک روسو».

اگر می‌خواهید سریع‌تر به هدف برسید آهسته حرکت کنید «آگوست کنت».

 اساس تربیت درونی و باروری خرد و تعقل نه ارائه آموزش‌های پی در پی بلکه تحریک قوه کنجکاوی است از طریق کنجکاوی علمی است که می‌توان بخش عظیمی از اهداف تربیت از جمله تربیت دینی و اخلاقی را تعقیب کرد.


آیا ما در طول زندگی مان مسیری جز این را طی می کنیم؟

آیا این مسیر را ما آزادانه انتخاب کرده ایم؟

آیا ما آزاد هستیم؟

ما در هزاره سوم هستیم ، هزاره ای مملو از عجائب، هزاره ای که در آن اطلاعات منفجر شده است.

اصطلاح جالبی است این «عصر انفجار اطلاعات» ، با ما سخن می گوید:

وقتی چیزی منفجر می شود امکان کنترل بر آن وجود ندارد

همچنین وقتی چیزی منفجر می شود آثار و تبعات آن همه موجودات پیرامونش را تحت تاثیر قرار می دهد.

ما در عصری زندگی می کنیم که اطلاعات با شتاب در حال گسترش بوده و ما امکان کنترل آن را نداریم و چه بخواهیم یا نخواهیم آثار و تبعاتش همه را و از جمله خود ما را تحت تاثیر قرار داده است.

این عصر را عصر سیطره رسانه نیز می نامند. رسانه های دیداری و شنیداری از تلویزیون و ماهواره گرفته تا رایانه ، اینترنت، موبایل و ... که تقریبا همه جای این جهان را در نوردیده اند.

آیا تا به حال به زندگی بدون رسانه اندیشیده اید؟ یک لحظه درنگ کنید... زندگی بدون رسانه؟

به تاثیر رسانه بر خودمان چطور؟ 

آیا به تاثیر آنها بر انتخاب های ما دقت کرده اید؟

راستی اگر انتخاب را از ما بگیرند چه می شود؟ باز هم درنگ کنید... زندگی بدون انتخاب؟

آیا انتخاب های ما آزادانه است؟

آیا ما آزاد هستیم؟

دربسیاری از برداشت های روان شناختی از تربیت آمده است:

هدف از تربیت و پرورش آن‌ها این است که به خوبی بتوانند با محیط پیرامون خود سازگار شوند که منظور انطباق یکسویه برای همرنگ شدن با محیط است

و این سازش انسان را در موضع انفعالی و بی تفاوتی درماندگی قرار می‌دهد و انسان ها از ساده ترین و سطحی ترین مهارت های اجتماعی محروم می شوند

این انسان ها با روحیه انفعالی تنها جذب کننده محرک های وارده محیطی هستند و ازخود هیچگونه واکنشی در تحلیل و تغییر محرک ها نشان نمی دهند

البته در اینجا باید این نکته را خاطر نشان ساخت که سازگاری در مفهوم اصلی خود یک کنش و واکنش دوجانبه بین فرد و محیط است که هم فرد باید خود را با محیط تطبیق دهد و هم محیط مطابق  با ساختار شخصیتی و نگرش فرد تغییر یابد، یعنی هم شرایط محیط را تابع نیازهای آن‌ها کنیم و هم آن‌ها خود را با شرایط بیرونی تطبیق دهند که این دو در کنار هم و در یک فرآیند تعاملی است که مفهوم «سازگاری فعال را به جای سازگاری فعل پذیر» متمایز می کنند. اما در جامعه معنای سازش بجای سازگاری رواج بیشتری یافته است.

خانواده‌ی مردم ژاپن همان هم‌ پاتوقی‌هایشان هستند.کاملا رایج است که دو پسرعمو یا دخترخاله از کنار هم عبور کنند و هم‌دیگر را نشناسند.

 زن و شوهر و فرزند هم نهایتا در یک آخر هفته‌ای ممکن است با هم به ماهیگیری بروند، یا مادر با پسرش درباره‌ی وقایع مدرسه حرف‌هایی بزند،

 اما جمعی به نام خانواده گرد هم در خانه جمع نمی‌شوند.

 وعده‌های غذایی که همه از بیرون تهیه می‌شود و برنامه‌ی جمعی شام و نهار و صبحانه در خانه بی‌معنی است. در یک خانه‌ی ژاپنی اساسا پخت وپزی وجود ندارد، یک آشپزخانه‌ی بسیار کوچک برای آماده کردن چای و قهوه و بس.

خانه عملا محلی برای خوابیدن است و نه هیچ کار دیگر. برای همین وقتی فرد متاهل می‌شود و خانه‌ای بزرگ انتخاب می‌کند مجموع مساحت خانه‌اش بیش از سی‌متر نمی‌شود.

 اگر مجرد باشد که معمولا تا سن بالای سیسال چنین است، خانه بین شش متر تا حدود پانزده متر است. بسیار رایج است که مرد یا زن یک هفته یا کمتر و بیش‌تر به تنهایی به تفریح و مسافرت برود.

به هر حال می‌شود گفت یک زن و مرد با یکی دو بچه که در یک خوابگاه سی‌متری شب را می‌گذرانند نامش خانواده است.


چرا مشکل اساسی ما عمل نکردن است؟


چرا خیلی چیزها را که می دانیم عمل نمی‌کنیم؟ 

2. حس دوستی و همکاری

در مهد کودک های ایران 9 صندلی میذارن و به 10 بچه میگن هر کی نتونه سریع برای خودش یه جا بگیره باخته و بعد 9 بچه و 8 صندلی و ادامه بازی تا یک بچه باقی بمونه. بچه ها هم همدیگر رو هل میدن تا خودشون بتونن روی صندلی بشینن.
در مهد کودک های ژاپن 9 صندلی میذارن و به 10 بچه میگن اگه یکی روی صندلی جا نشه همه باختین. لذا بچه ها نهایت سعی خودشونو میکنن و همدیگر رو طوری بغل میکنن که کل تیم 10 نفره روی 9 تا صندلی جا بشن و کسی بی صندلی نمونه. بعد 10 نفر روی 8 صندلی، بعد 10 نفر روی 7 صندلی و همینطور تا آخر. 
با این بازی ما از بچگی به کودکان خود آموزش میدیم که هر کی باید به فکر خودش باشه. اما در سرزمین آفتاب، چشم بادامی ها با این بازی به بچه هاشون فرهنگ همدلی و کمک به همدیگر و کار تیمی رو یاد میدن.

نه ما و نه بزرگانمان کارکردن با هم را نیازموخته ایم ، بلکه هر روز درس های جدیدی از تکنیک های حذف و زیر پا گذاشتن یکدیگر را می آموزیم!

 الف ) یک ژاپنی : اگر کسی می تواند کاری را انجام دهد پس من هم می توان آن کار را انجام دهم

 یک خاورمیانه ای : اگر کسی می تواند کاری را انجام دهد خوب دیگر لازم نیست من آن کار را انجام دهم

 

ب ) یک ژاپنی : اگر کسی نمی تواند کاری را انجام دهد من می توانم با تلاشم آن کار را انجام دهم

 یک خاورمیانه ای : اگر کسی نمی تواند کاری را انجام دهد خوب پس حتما من هم نمی توانم آن کار را انجام دهد

1. اتمام حجت از روز اول!

ژاپنی ها همان کلاس اول دبستان، اتمام حجت می کنند با بچه هایشان، می ترسانند، درس اول هم جغرافیا است؛ نقشه ژاپن را میگذارند جلوی بچه ها و می گویند: ببینید این ژاپن کوچولوی ماست، ببینید! ژاپن ما نفت ندارد، گاز ندارد، معدن ندارد، زمینش محدود است و جمعیتش زیاد و... لیست «نداشته ها» را به بچه ها گوشزد میکنند، خیلی خودمانی بچه هایشان را می ترسانند...

در ژاپن نظام آموزشی فهرست مشاغل مورد نیاز جامعه را از همان اول کار، به «بچه ها» گوشزد میکند، حتی حجم موضوعات درسی کتابهای درسی در ژاپن، یک سوم اروپا است، چون ژاپنیها معتقدند «عمق» بهتر از «وسعت» است!

حالا این را مقایسه کنید با کتابهای درسی و حتی رسانه های ما-از هر جناح و طیف، مخالف و موافق- که از همان اول مدام در گوش بچه ها می خوانند: «ای ایران،ای مرز پرگهر،سنگ کوهت در و گوهر است» و... در دبستان هم، اولین درس ما تاریخ است، نه برای عبرت، بلکه شرح «افتخارات گذشته»، اگر گربه جغرافیایی را هم بگذارند جلوی بچهها، باغرور میگویند:« بچه ها ببینید! ایران همه چیز دارد! ایران نفت دارد، گاز دارد، جنگل دارد، دریا دارد و...»

نتیجه اش میشود احساس «داشتن» و «غنای کامل» وایجاد تلفیقی از تنبلی اجتماعی و حتی طلبکاری که به اشتباه به آن میگوییم غرور ملی. با این وصف، کودکان و جوانان و مدیران و نسل جدید ما باید برای چه «چیزی» تلاش کنند؟ 

این میشود که بچه های ما فکر و ذکرشان، میشود دکترشدن، مهندس شدن و خلبان شدن، یعنی شغلهای رویایی و به شدت مادی – که نفع و رفاه «شخص» در آن حرف اول و آخر را میزند نه نیاز کشور- میدونی؟