زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد

دل آدمی بزرگ تر از این زندگی است... و این راز تنهایی اوست

زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد

دل آدمی بزرگ تر از این زندگی است... و این راز تنهایی اوست

زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد

۴۵ مطلب در بهمن ۱۳۹۳ ثبت شده است

دربسیاری از برداشت های روان شناختی از تربیت آمده است:

هدف از تربیت و پرورش آن‌ها این است که به خوبی بتوانند با محیط پیرامون خود سازگار شوند که منظور انطباق یکسویه برای همرنگ شدن با محیط است

و این سازش انسان را در موضع انفعالی و بی تفاوتی درماندگی قرار می‌دهد و انسان ها از ساده ترین و سطحی ترین مهارت های اجتماعی محروم می شوند

این انسان ها با روحیه انفعالی تنها جذب کننده محرک های وارده محیطی هستند و ازخود هیچگونه واکنشی در تحلیل و تغییر محرک ها نشان نمی دهند

البته در اینجا باید این نکته را خاطر نشان ساخت که سازگاری در مفهوم اصلی خود یک کنش و واکنش دوجانبه بین فرد و محیط است که هم فرد باید خود را با محیط تطبیق دهد و هم محیط مطابق  با ساختار شخصیتی و نگرش فرد تغییر یابد، یعنی هم شرایط محیط را تابع نیازهای آن‌ها کنیم و هم آن‌ها خود را با شرایط بیرونی تطبیق دهند که این دو در کنار هم و در یک فرآیند تعاملی است که مفهوم «سازگاری فعال را به جای سازگاری فعل پذیر» متمایز می کنند. اما در جامعه معنای سازش بجای سازگاری رواج بیشتری یافته است.

خانواده‌ی مردم ژاپن همان هم‌ پاتوقی‌هایشان هستند.کاملا رایج است که دو پسرعمو یا دخترخاله از کنار هم عبور کنند و هم‌دیگر را نشناسند.

 زن و شوهر و فرزند هم نهایتا در یک آخر هفته‌ای ممکن است با هم به ماهیگیری بروند، یا مادر با پسرش درباره‌ی وقایع مدرسه حرف‌هایی بزند،

 اما جمعی به نام خانواده گرد هم در خانه جمع نمی‌شوند.

 وعده‌های غذایی که همه از بیرون تهیه می‌شود و برنامه‌ی جمعی شام و نهار و صبحانه در خانه بی‌معنی است. در یک خانه‌ی ژاپنی اساسا پخت وپزی وجود ندارد، یک آشپزخانه‌ی بسیار کوچک برای آماده کردن چای و قهوه و بس.

خانه عملا محلی برای خوابیدن است و نه هیچ کار دیگر. برای همین وقتی فرد متاهل می‌شود و خانه‌ای بزرگ انتخاب می‌کند مجموع مساحت خانه‌اش بیش از سی‌متر نمی‌شود.

 اگر مجرد باشد که معمولا تا سن بالای سیسال چنین است، خانه بین شش متر تا حدود پانزده متر است. بسیار رایج است که مرد یا زن یک هفته یا کمتر و بیش‌تر به تنهایی به تفریح و مسافرت برود.

به هر حال می‌شود گفت یک زن و مرد با یکی دو بچه که در یک خوابگاه سی‌متری شب را می‌گذرانند نامش خانواده است.


چرا مشکل اساسی ما عمل نکردن است؟


چرا خیلی چیزها را که می دانیم عمل نمی‌کنیم؟ 

2. حس دوستی و همکاری

در مهد کودک های ایران 9 صندلی میذارن و به 10 بچه میگن هر کی نتونه سریع برای خودش یه جا بگیره باخته و بعد 9 بچه و 8 صندلی و ادامه بازی تا یک بچه باقی بمونه. بچه ها هم همدیگر رو هل میدن تا خودشون بتونن روی صندلی بشینن.
در مهد کودک های ژاپن 9 صندلی میذارن و به 10 بچه میگن اگه یکی روی صندلی جا نشه همه باختین. لذا بچه ها نهایت سعی خودشونو میکنن و همدیگر رو طوری بغل میکنن که کل تیم 10 نفره روی 9 تا صندلی جا بشن و کسی بی صندلی نمونه. بعد 10 نفر روی 8 صندلی، بعد 10 نفر روی 7 صندلی و همینطور تا آخر. 
با این بازی ما از بچگی به کودکان خود آموزش میدیم که هر کی باید به فکر خودش باشه. اما در سرزمین آفتاب، چشم بادامی ها با این بازی به بچه هاشون فرهنگ همدلی و کمک به همدیگر و کار تیمی رو یاد میدن.

نه ما و نه بزرگانمان کارکردن با هم را نیازموخته ایم ، بلکه هر روز درس های جدیدی از تکنیک های حذف و زیر پا گذاشتن یکدیگر را می آموزیم!

 الف ) یک ژاپنی : اگر کسی می تواند کاری را انجام دهد پس من هم می توان آن کار را انجام دهم

 یک خاورمیانه ای : اگر کسی می تواند کاری را انجام دهد خوب دیگر لازم نیست من آن کار را انجام دهم

 

ب ) یک ژاپنی : اگر کسی نمی تواند کاری را انجام دهد من می توانم با تلاشم آن کار را انجام دهم

 یک خاورمیانه ای : اگر کسی نمی تواند کاری را انجام دهد خوب پس حتما من هم نمی توانم آن کار را انجام دهد

1. اتمام حجت از روز اول!

ژاپنی ها همان کلاس اول دبستان، اتمام حجت می کنند با بچه هایشان، می ترسانند، درس اول هم جغرافیا است؛ نقشه ژاپن را میگذارند جلوی بچه ها و می گویند: ببینید این ژاپن کوچولوی ماست، ببینید! ژاپن ما نفت ندارد، گاز ندارد، معدن ندارد، زمینش محدود است و جمعیتش زیاد و... لیست «نداشته ها» را به بچه ها گوشزد میکنند، خیلی خودمانی بچه هایشان را می ترسانند...

در ژاپن نظام آموزشی فهرست مشاغل مورد نیاز جامعه را از همان اول کار، به «بچه ها» گوشزد میکند، حتی حجم موضوعات درسی کتابهای درسی در ژاپن، یک سوم اروپا است، چون ژاپنیها معتقدند «عمق» بهتر از «وسعت» است!

حالا این را مقایسه کنید با کتابهای درسی و حتی رسانه های ما-از هر جناح و طیف، مخالف و موافق- که از همان اول مدام در گوش بچه ها می خوانند: «ای ایران،ای مرز پرگهر،سنگ کوهت در و گوهر است» و... در دبستان هم، اولین درس ما تاریخ است، نه برای عبرت، بلکه شرح «افتخارات گذشته»، اگر گربه جغرافیایی را هم بگذارند جلوی بچهها، باغرور میگویند:« بچه ها ببینید! ایران همه چیز دارد! ایران نفت دارد، گاز دارد، جنگل دارد، دریا دارد و...»

نتیجه اش میشود احساس «داشتن» و «غنای کامل» وایجاد تلفیقی از تنبلی اجتماعی و حتی طلبکاری که به اشتباه به آن میگوییم غرور ملی. با این وصف، کودکان و جوانان و مدیران و نسل جدید ما باید برای چه «چیزی» تلاش کنند؟ 

این میشود که بچه های ما فکر و ذکرشان، میشود دکترشدن، مهندس شدن و خلبان شدن، یعنی شغلهای رویایی و به شدت مادی – که نفع و رفاه «شخص» در آن حرف اول و آخر را میزند نه نیاز کشور- میدونی؟

شاید به گمان بعضی ها تربیت خوب، تربیتی باشد که به اطاعت پذیری و رام شدن متربی بیانجامد حال آنکه تربیت کردن نوعی رها سازی و پرورش روحیه تفرد است تا جایی که هر فرد رنگ طبیعت خویش گیرد و به جوهرة خود نزدیک شود. انسانی که از خود آزاد نشده به دیگری وابسته می شود و هنگامی که رام دیگری شد نمی تواند هویت خویش را شکل دهد و کسی که به هویت خویش دست نیابد تربیت در او تعطیل شده است.

اشکالاتی که به تربیت به شکل رام کردن وارد است:

۱.  خطر تهی شدن افراد ! تحمیل اینکه چگونه بیندیشیم و چرا؟

۲. آنچه سیستم بدانها محول می کند دوست دارند و توان انجام کار دیگری به جز آن را ندارند 

۳. اگر طبایع انسانی را یکنواخت و هماهنگ سازیم فاتحه آزادی فردی انسان‌ها خوانده می شود

۴.  برای ارضاء خواسته های جماعتی یکسان کار زیادی نباید صورت بگیرد، در صورتی که تربیت انسانی، آن هم انسان آزاد اندیش و خدا جو. شأن و منزلت آدمی فراتر از آن است که در این محدودة تنگ خود را رام و مطیع برنامه های از پیش تعیین شده کند.

 فرزندان ما همانگونه می شوندکه ما«هستیم» نه آنگونه که«می خواهیم»!

 فرزندان ما در جریان الگویابی

 از شخصیت ما آن بخش از وجود ما را همانند  سازی می کنند که جزء طبیعت ومنش ذاتی ماست و نه آن بخشی که در قالب نقاب و نقش و مدل‌های صوری و تصنعی از خود در می آوریم.

آلبرت انیشتین می‌گوید:

« اگر می‌خواهید در زندگی و روابط شخصی‌تان  تغییرات جزیی به وجود آورید به گرایش‌ها و رفتارتان توجه کنید؛ اما اگر دلتان می‌خواهد قدم‌های کوانتومی بردارید و تغییرات اساسی در زندگی‌تان ایجاد کنید باید نگرش‌ها و برداشت‌هایتان را عوض کنید »


اصلاح نگرش اصلاح همه زندگی است

صبح یک روز تعطیل در نیویورک سوار اتوبوس شدم. تقریباً یک سوم اتوبوس پر شده بود. بیشتر مردم آرام نشسته بودند و یا سرشان به چیزی گرم بود و درمجموع فضایی سرشار از آرامش و سکوتی دلپذیر برقرار بود تا اینکه مرد میانسالی با بچه‌هایش سوار اتوبوس شد و بلافاصله فضای اتوبوس تغییر کرد. 

بچه‌هایش داد و بیداد راه انداختند و مدام به طرف همدیگر چیز پرتاب می‌کردند. یکی از بچه‌ها با صدای بلند گریه می‌کرد و یکی دیگر روزنامه را از دست این و آن می‌کشید و خلاصه اعصاب همه‌مان توی اتوبوس خرد شده بود. اما پدر آن بچه‌ها که دقیقاً در صندلی جلویی من نشسته بود،  اصلاً به روی خودش نمی‌آورد و غرق در افکار خودش بود.

 بالاخره صبرم لبریز شد و زبان به اعتراض بازکردم که: «آقای محترم! بچه‌هایتان واقعاً دارند همه را آزار می‌دهند. شما نمی‌خواهید جلویشان را بگیرید؟» مرد که انگار تازه متوجه شده بود چه اتفاقی دارد می‌افتد، کمی خودش را روی صندلی جابجا کرد و گفت: بله، حق با شماست. واقعاً متاسفم. راستش ما داریم از بیمارستانی برمی‌گردیم که همسرم، مادر همین بچه‌ها٬ نیم ساعت پیش در آنجا مرده است. من واقعاً گیجم و نمی‌دانم باید به این بچه‌ها چه بگویم. نمی‌دانم که خودم باید چه کار کنم و ... و بغضش ترکید و اشکش سرازیر شد

صادقانه بگویید آیا با تغییر برداشت، حس و حالتان تغییر نمی کند؟


با تغییر نگرش و تغییر برداشت همه چیز عوض می شود

باید زبان کردار جایگزین زبان گفتار شود

 تعلیم و تربیت فعال یک فرایند خودآموزی است و نه دگرآموزی

 در بسیاری از مواقع یادگیری آنقدر بی معنی است که فقط تکرار صداهاست و نه یادگیری و دانستنی با معنی واقعی.

 دانش واقعی یک فرایند اکتشافی و خصوصی است که باید با بینش و دریافت درون فرد همراه شود و نه  آن که توسط دیگران در قالب نصایح و سخنرانی، و روش غلط تربیتی این است که انتظار داشته باشیم تا هرآنچه را به کودکان می گویند: قلباً بپذیرند، در حالیکه گفتن تربیت کردن نیست.